اینک آهوبره یی
که مجال خود را
به تمامی
زمان مایه ی جستجویش کردم.
□
خسته خسته و
پای آبله
تنگ خلق و
تهی دست
از پست ْپشته های سنگ
فرود می آیم
و آفتاب بر خط الرأس برترین پشته نشسته است
تا شب
چالاک ترک
بر دامنه دامن گسترد.
□
اکنون کمند باطل را رها می کنم
که احساس بطلانش
خفت
پنداری بر گردن من خود می فشارد،
که آنک آهوبره
آنک!
زیر سایبان من ایستاده است
کنار سبوی آب
و با زبان خشکش
بر جدار نمور سبو
لیسه می کشد؛
آهوبره یی
که مجال خود را به تمامی
زیان مایه ی جستجویش کردم
و زلالی محبتش
در خطوط مهربانی
که چشمانش را تصویر می کند
آشکار است.
□
آفتاب در آن سوی تپه
فروتر می نشیند.
مرا زمان مایه به آخر رسیده
که شب بر سر دست آمده است
و در سبو
جز به میزان سیرابی یک تن
آب نیست.
۱۳۴۷
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو